کتابخانه عمومی شاهد شندآباد

وب سایت کتاب ودانش شندآباد shendilib.blog.ir

کتابخانه عمومی شاهد شندآباد

وب سایت کتاب ودانش شندآباد shendilib.blog.ir

کتابخانه عمومی شاهد شندآباد

این وب در بردارنده خدمات فرهنگی وارایه فعالیتهای کتابخانه عمومی شاهد را دراختیار علاقمندان قرارخواهد داد.با پیشنهادات خود ما را در شفاف تروبهتر شدن مطالب یاری فرمایید

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

╣◄*►╣ مناجات های عارف شهید دکتر مصطفی چمران╣◄*►╣ 
" من فریادم! که در سینه مجروح جبل عامل در خلال قرنها ظلم و ستم محفوظ شده ام.
من ناله دلخراش یتیمان دل شکسته ام که درنیمه های شب از فرط گرسنگی بیدار می شوند و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش آنها را لمس کند، از سیاهی و تنهایی می ترسند. آغوش گرمی نیست که به آنها پناه بدهد.
من آه صبحگاهم که از سینه پر سوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جستجوی قلبها و وجدانهای بیدار به هر سو می روم و آنقدر خسته می شوم که از پای می افتم. نا امید و مأیوس به قطره اشکی مبدل می شوم و به صورت شبنمی در دامن برگی سقوط می کنم.
من اشک یتیمانم که دل شکسته در جستجوی پدر و مادر به هر سو می دوند، ولی هر چه بیشتر می دوند کمتر می یابند.
وای به وقتی که یتیمی بگرید که آسمان به لرزه در می آید."

کتابخانه عمومی شاهد شندآباد (آذربایجانشرقی)

  4 کتاب از سری کتابهای منتخب  کتاب خوان ماه جهت ارائه در کتابخانه ها ی عمومی اعلام گردید  که به روایت تصویر شرح ساده ومعرفی کوتاهی جهت   اطلاع دوست داران کتاب میرسد .


 

 کتاب «هفت روایت خصوصی» سید موسی صدر  نوشته .حبیبه جعفریان، در این کتاب به روایت زندگی امام موسی صدر آن‌گونه که نزدیکان و خویشان ایشان نقل کرده‌اند، پرداخته است

ا ین کتاب شامل نه بخش است: مقدمه؛ روایت بعد: ملیحه (کوچک‌ترین فرزند امام)؛ روایت۱: پری خانم (همسر امام)؛ روایت ۲: صدری (صدرالدین صدر، فرزند ارشد امام)؛ روایت ۳: حورا (دختر ارشد امام)؛ روایت ۴: علی صدر (برادر امام)؛ روایت ۵: خواهر‌ها (طاهره، فاطمه، ربابه و زهرا صدر)؛ روایت ۶: خواهر هشتم (فاطمه صدرعاملی، خواهرزاده امام)؛ روایت ۷: ‌‌ام غیاث (دوست خانوادگی). 

رمان کلت 45 حسام الدین مطهری

رمان «کُلت 45» با 560 صفحه، شمارگان 1000 نسخه و قیمت 15هزار تومان از سوی نشر آرما منتشر شده است.

«کلت 45» داستانی تراژیک از سرگذشت مردم ایران در دهه 50 و 60 هجری شمسی است. شاید داستان یک قبضه کُلت 45 که به دست آدم‌های مختلف افتاد و کارهایِ متفاوت کرد.

مطهری در معرفی خود و اثرش می‌نویسد: «چارچوب‌گریز بودم؛ نه تابِ تحملِ مدرسه را داشتم، نه پایم به دانشگاه باز شد، ‌نه در کلاسِ داستان‌نویسی فلان استاد کسب فیض کردم. اگر چیزی به دست آوردم یا یاد گرفتم، ‌خودم به آن چنگ زدم و کسی آماده و حاضر جلویم نگذاشت. قصه‌ها دنیا را برایم تحمل‌پذیرتر می‌کنند. دلم می‌خواهد قبل از مردن چند رمان خوب بنویسم. خدا کند یکی‌شان آن‌قدر خوب باشد که همیشه در ذهنِ کتاب‌خوان‌های دنیا بماند.

«کلت 45» اولین رمان من است. محصول بیست‌وچهارسالگی‌ام. اگر الآن داری نگاهش می‌کنی و مرددی که بخری یا نه، ‌معطل نکن. خیال کن داری یک بسته شکلاتِ تلخ می‌خری که سی‌وشش دانه شکلات تویش هست و می‌خواهی هر چند ساعت یک بار، یکی گاز بزنی.»

پنج نامه تربیتی عرفانیاخلاقی، با توجه به بحران انتخاب و معیارها

نامه های بلوغ ، گرچه پنج نامه و وصیت استاد به فرزندان خویش در هنگام بلوغ است و مخاطب، آن ها هستند، ولی با توجه به این که دوران بلوغ دوران بحران روحی و دوره تعقل و سنجش و انتخاب در آدمی است و از آن جا که این انتخاب نیاز به بینش و آگاهی و معیاری برای انتخاب دارد، تا بتواند در این بازار مکاره و در این دنیای متلاطم دچار بحران عمل و شتابزدگی در عمل نگردد و با توجه به بینات وکتاب و میزان و تکیه بر خدای قدیر و حکیم و رحیم در این بیغوله، سالک باشد تا به رضا و رضوان حق دست یازد، لذا وصیت نامه ای است به همه فرزندان ایران که می خواهند در این دنیای پر پیچ و خم، گرفتار بحران و تردد و تحیر و سردرگمی نگردند. امید است که توشه راهشان و ذخیره ای برای آخرتشان باشد.

 


«بچه‌های کشتی رافائل» که به تازگی از سوی کانون پرورش فکری منتشر شده با دستمایه قرار دادن داستان ورود این کشتی به بوشهر از جنگی می‌گوید که در کنار سختی‌هایش، شادی‌های کودکانه‌ای هم داشته است.

«بوشهر... سال ۱۳۶۲. در بحبوحه جنگ و بمباران شهرها وقتی عراق دائم به بوشهر و خارک حمله می­کند، محمد و چند تا از دوستانش که ساکن محله‌­ای نزدیک گمرک و دریا هستند چالشی تنگاتنگ با این مسائل دارند. در چند صد متری محله آن­ها کشتی رافائل مثل عروسی سپید و زیبا بر آب‌­های آبی دریا لمیده است. کشتی­ای که دائم توجه آن­ها را به سمت خود می­‌کشد و در آرزوی داخل شدن به آن و دیدن زیبایی­‌هایی که وصفش را از این و آن شنیده‌­اند هستند.

کتابخانه عمومی شاهد شندآباد (آذربایجانشرقی)
تولد و کودکى

امام‌ حسن‌ (ع‌) فرزند امیر مؤمنان‌ على‌ بن‌ ابیطالب‌ و مادرش‌ مهتر زنان‌ فاطمه‌زهرا دختر پیامبر خدا (ص‌) است‌.

امام‌ حسن‌ (ع‌) در شب‌ نیمه‌ ماه‌ رمضان‌ سال‌ سوم‌ هجرت‌ در مدینه‌ تولد یافت‌. وى‌ نخستین‌ پسرى‌ بود که‌ خداوند متعال‌ به‌ خانواده‌ على‌ و فاطمه‌ عنایت‌ کرد. رسول‌ اکرم‌ (ص‌) بلا فاصله‌ پس‌ از ولادتش‌، او را گرفت‌ و در گوش‌ چپش‌ اقامه‌ گفت‌. سپس‌ براى‌ او بار گوسفندى‌ قربانى‌ کرد، سرش‌ را تراشید و هموزن‌ موى‌ سرش‌ - که‌ یک‌ درم‌ و چیزى‌ افزون‌ بود - نقره‌ به‌ مستمندان‌ داد. پیامبر (ص‌) دستور داد تا سرش‌ را عطر آگین‌ کنند و از آن‌ هنگام‌ آیین‌ عقیقه‌ و صدقه‌ دادن‌ به‌ هموزن‌ موى‌ سر نوزاد سنت‌ شد. این‌ نوزاد را " حسن‌ " نام‌ داد و این‌ نام‌ در جاهلیت‌ سابقه‌ نداشت‌. کنیه‌ او را ابومحمد نهاد و این‌ تنها کنیه‌ اوست‌.

لقب‌ هاى‌ او سبط، سید، زکى‌، مجتبى‌ است‌ که‌ از همه‌ معروفتر "مجتبى‌" مى‌باشد. پیامبر اکرم‌ (ص‌) به‌ حسن‌ و برادرش‌ حسین‌ علاقه‌ خاصى‌ داشت‌ و بارها مى‌فرمود که‌ حسن‌ و حسین‌ فرزندان‌ منند و به‌ پاس‌ همین‌ سخن‌ على‌ به‌ سایر فرزندان‌ خود مى‌فرمود : " شما فرزندان‌ من‌ هستید و حسن‌ و حسین‌ فرزندان‌ پیغمبر خدایند ". امام‌ حسن‌ هفت‌ سال‌ و خرده‌اى‌ زمان‌ جد بزرگوارش‌ را درک‌ نمود و در آغوش‌ مهر آن‌ حضرت‌ بسر برد و پس‌ از رحلت‌ پیامبر (ص‌) که‌ با رحلت‌ حضرت‌ فاطمه‌ دو ماه‌ یا سه‌ ماه‌ بیشتر فاصله‌ نداشت‌، تحت‌ تربیت‌ پدر بزرگوار خود قرار گرفت‌.

امام‌ حسن‌ (ع‌) پس‌ از شهادت‌ پدر بزرگوار خود به‌ امر خدا و طبق‌ وصیت‌ آن‌ حضرت‌، به‌ امامت‌ رسید و مقام‌ خلافت‌ ظ‌اهرى‌ را نیز اشغال‌ کرد، و نزدیک‌ به‌ شش‌ ماه‌ به‌ اداره‌ امور مسلمین‌ پرداخت‌. در این‌ مدت‌، معاویه‌ که‌ دشمن‌ سرسخت‌ على‌ (ع‌) و خاندان‌ او بود و سالها به‌ طمع‌ خلافت‌ ( در آغاز به‌ بهانه‌ خونخواهى‌ عثمان‌ و در آخر آشکارا به‌ طلب‌ خلافت‌ ) جنگیده‌ بود، به‌ عراق‌ که‌ مقر خلافت‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) بود لشکر کشید و جنگ‌ آغاز کرد. ما دراین‌ باره‌ کمى‌ بعد تر سخن‌ خواهیم‌ گفت‌. امام‌ حسن‌ (ع‌) از جهت‌ منظر و اخلاق‌ و پیکر و بزرگوارى‌ به‌ رسول‌ اکرم‌ (ص‌) بسیار مانند بود.

وصف‌ کنندگان‌ آن‌ حضرت‌ او را چنین‌ توصیف‌ کرده‌ اند:

" داراى‌ رخسارى‌ سفید آمیخته‌ به‌ اندکى‌ سرخى‌، چشمانى‌ سیاه‌، گونه‌اى‌ هموار، محاسنى‌ انبوه‌، گیسوانى‌ مجعد و پر، گردنى‌ سیمگون‌، اندامى‌ متناسب‌، شانه‌یى‌ عریض‌، استخوانى‌ درشت‌، میانى‌ باریک‌، قدى‌ میانه‌، نه‌ چندان‌ بلند و نه‌ چندان‌ کوتاه‌. سیمایى‌ نمکین‌ و چهره‌اى‌ در شمار زیباترین‌ و جذاب‌ ترین‌ چهره‌ها ". ابن‌ سعد گفته‌ است‌ که‌ " حسن‌ و حسین‌ به‌ ریگ‌ سیاه‌، خضاب‌ مى‌کردند "

لطفا اطلاعات تکمیلی را در ادامه مطلب در همین زیربخوانید 

کتابخانه عمومی شاهد شندآباد (آذربایجانشرقی)

کتابخانه عمومی شاهد شندآباد (آذربایجانشرقی)
قبل از انقلاب براى تبلیغ و کلاس دارى به شهرستان خوانسار رفتم، امّا از جلسات استقبالى نشد. یک روز در حمّام عمومى بودم که جوانى براى زدن کیسه به پشتش از من کمک خواست. یک لحظه به ذهنم رسید که امام رضا علیه السلام هم در حمام چنین کارى کرد. بدون تأمل کیسه و صابون را گرفته و کمک کردم.

 

من زودتر از او از حمّام بیرون آمده ولباس هایم را پوشیدم، او وقتى مرا با لباس روحانیّت دید جلو آمد و شروع به عذرخواهى کرد. گفتم: اشکالى‏ ندارد، من به وظیفه ‏ام عمل کرده ‏ام. پول حمام او را هم حساب کردم.

از حمّام که بیرون آمدیم گفت: حاج‏ آقا! مرا خجالت دادید، من هم باید براى شما کارى بکنم.

گفتم: من احتیاجى ندارم، ولى داستان آمدنم به خوانسار و استقبال نکردن از کلاس را برایش تعریف کرده و از هم جدا شدیم.

از آن روز به بعد دیدم جلسه شلوغ شد و جوانان بسیارى شرکت کردند، متوجّه شدم که این به برکت تقلید از امام رضا علیه السلام و تأثیرپذیرى و پیگیرى آن جوان بوده است.

توّسل به امام رضا علیه السلام‏

سال‏ هاى قبل از انقلاب که تازه براى جوانان کلاس شروع کرده و در کاشان جلسه داشتم، به قصد زیارت امام رضا علیه السلام به مشهد رفتم. در حرم به امام عرض کردم: چه خوب بود این چند روزى که اینجا هستم جلسه و کلاسى مى‏ داشتم.

در همین حال یکى از روحانیون آشنا پیش من آمد و گفت: آقاى قرائتى! دبیران تعلیمات دینى جلسه‏ اى دارند، شما نیز با ما بیا. با هم رفتیم، دیدم جلسه‏ اى است با عظمت که افرادى مثل آیة اللَّه خامنه‏ اى، شهیدان مطهرى و باهنر و بهشتى نیز تشریف داشتند. من اصرار کردم تا اجازه دهند پنج‏ دقیقه ‏اى صحبت کنم، اجازه دادند. من نیز مطالبى را همراه با مثال بیان کردم. خیلى پسندیدند. حتّى موقع سخنرانى من، آنقدر شهید مطهرى خندید که نزدیک بود از صندلى‏ اش بیافتد! مرحوم شهید بهشتى فرمود: من خیلى وقت بود فکر مى‏ کردم که آیا مى‏ شود دین را همراه با مَثل و خنده به مردم منتقل کرد که امروز دیدم.

در پایان جلسه، رهبر معظم انقلاب که در آن زمان امامت یکى از مساجد مهم مشهد را به عهده داشتند، مرا به منزل دعوت کردند و پس از پذیرائى، اطاقى به من دادند و بعد مرا به مسجد خودشان بردند که البتّه مسجد ایشان زنده، پر طراوت و خیلى هم جوان داشت، فرمودند: آقاى قرائتى! شما هر چند وقت که مشهد هستید در اینجا بمانید و براى مردم و جوانان کلاس داشته باشید.

اعتراف به گناه‏

وارد حرم امام رضا علیه السلام شدم، جوانى را دیدم که زنجیر طلا به گردن کرده بود. متذکّر حرمت آن شدم، او در جواب گفت: مى‏ دانم و به زیارت خود مشغول شد.

من ابتدا ناراحت شدم، زیرا او سخنم را شنید و اقرار به گناه کرد و با بى ‏اعتنایى دوباره مشغول زیارت شد. بعد به فکر فرو رفتم که الآن اگر امام رضا علیه السلام نیز از بعضى خلافکارى‏ هاى من بپرسد، نمى‏ توانم انکار کنم و باید اقرار کنم! با خود گفتم:

پس من در مقابل امام رضا علیه السلام و آن جوان در مقابل من، اگر من بدتر نباشم بهتر نیستم!

بعد از چند لحظه همان جوان کنار من نشست و گفت: حاج ‏آقا! به چه دلیل طلا براى مرد حرام است؟ من دلیل آوردم و او قبول کرد. پیش خود فکر کردم که چون روح من در مقابل امام رضا علیه السلام تسلیم شد، خداوند هم روح این جوان را در مقابل من تسلیم کرد.

اخلاص در عبادت‏

کنار ضریح حضرت على بن موسى ‏الرضا علیه السلام مشغول دعا بودم. حالى پیدا کرده بودم که کسى آمد و سلام کرد و گفت: آقاى قرائتى! این پول را بده به یک فقیر.

گفتمآقاجان خودت بده. گفت: دلم مى‏ خواهد تو بدهى. گفتم: حال دعا را از ما نگیر، حالا فقیر از کجا پیدا کنم. خودت بده. او در حالى که اسکناس آبى رنگى را لوله کرده بود و به من مى‏ داد دوباره گفت:

تو بده. آخر عصبانى شدم و گفتم: آقاجان ولم کن.

بیست تومن به دست گرفتى و مزاحم شدى. گفت:

حاج آقا! هزار تومانى است، دلم مى‏ خواهد شما به فقیرى بدهى.

وقتى گفت: هزار تومانى است، شل شدم و گفتم:

خوب، اینجا مؤسسه خیریه‏ اى هست، ممکن است به او بدهم. گفت: اختیار با شما. وقتى پول را داد و رفت، من فکر کردم و به خودم گفتم: اگر براى خدا کار مى ‏کنى، چرا بین بیست تومانى و هزار تومانى‏ فرق گذاشتى؟! خیلى ناراحت شدم که عبادت من خالص نیست و قاطى دارد.

تشییع جنازه‏

سوار ماشین بودم و از کنار جمعیّتى مى‏ گذشتم که جنازه اى را تشییع می‏کردند. گفتم: این مرحوم کیست؟ کمالى را برایش تعریف کردند که مرا به خضوع واداشت.

از ماشین پیاده شده و به تشییع ‏کنندگان پیوستم.

گفتند: ایشان خانه‏ اى در مشهد خریده بود و به فقرایى که از تهران به زیارت امام رضا علیه السلام مى‏ رفتند نامه مى‏ داد که به منزل او بروند تا کرایه ندهند و این گونه خودش را در زیارت على ‏بن موسی الرضا علیهما السلام با دیگران سهیم مى‏ کرد.

 

قرارداد با امام رضا علیه السلام‏

یک سال براى زیارت به مشهد مقدّس رفتم. در حرم با حضرت رضا علیه السلام قرار گذاشتم که من یک سال مجّانى براى جوان ها واقشار مختلف کلاس برگزار مى‏ کنم و در عوض امام رضا علیه السلام نیز از خدا بخواهد من در کارم اخلاص داشته باشم.

مشغول تدریس شدم، سال داشت سپرى می‏شد که روزى همراه با جمعیّت حاضر در جلسه از مسجد بیرون مى ‏آمدم، طلبه‏ اى که جلو من راه مى ‏رفت نگاهى به عقب کرد، با آنکه مرا دید ولى به راه خود ادامه داد! من پیش خود گفتم: یا به پشت سر نگاه نکن یا اگر مرا دیدى تعارف کن که بفرمایید جلو!

ناگهان به یاد قرار با امام رضا علیه السلام افتادم، فهمیدم اخلاص ندارم، خیلى ناراحت شدم. با خود گفتم که قرآن در مورد اولیاى خدا مى‏ فرماید: «لا نرید منکم جزاءً و لا شکوراً»آنان نه مزد می‏خواهند و نه انتظار تشکر دارند. من کار مجّانى انجام دادم، ولى توقّع داشتم مردم از من احترام کنند!

خدمت آیة اللَّه میرزا جواد آقا تهرانى رسیدم و ماجراى خود را تعریف کرده و از ایشان چاره‏ جوئى خواستم. یک وقت دیدم این پیرمرد بزرگوار شروع کرد به گریه کردن، نگران شدم که باعث اذیّت ایشان نیز شدم، لذا عذرخواهى کرده و علّت را پرسیدم.

ایشان فرمود: برو حرم، خدمت امام رضا علیه السلام و از حضرت تشکّر کن که الآن فهمیدى مشرک هستى واخلاص ندارى، من از خود مى ‏ترسم که در آخر عمر با ریش سفید در سنّ نود سالگى مشرک باشم و خود متوجّه نباشم.

 

آزمایش خودخواهى‏

شب از نیمه گذشته بود که وارد حرم امام رضا علیه السلام شدم، یکى از خادمان حرم به من گفت: امشب کشیک من است مى‏ خواهى بعد از اینکه درب‏ هاى حرم را بستند تو داخل حرم بمانى؟ گفتم: آرزو دارم. حرم خلوت شد کنار ضریح مطهر نشستم و شروع به دعا خواندن کردم، همین که مشغول راز و نیاز شدم به خود گفتم: آیا دوست دارى درهاى حرم باز شود و دیگران هم وارد شوند؟ گفتم: نه!

در فکر فرو رفتم و گفتم: این هم نوعى خودخواهى است!


نگاه امام زمان‏

در حرم امام رضا علیه السلام بودم که شخصى گفت:

آقاى قرائتى چند سال است طلبه هستى؟ گفتم:

حدود بیست سال.

قدرى به من نگاه کرد و گفت: امیرالمومنین علیه السلام هر وقت مالک اشتر را مى‏ دید لذّت می‏برد، تو که لباس سربازى امام زمان علیه السلام را پوشیده ‏اى، آیا وقتى امام به تو نگاه می‏کند لذّت می‏برد؟ گفتم: معلوم نیست!

گفت: روى این حرف فکر کن. بسیار دَمَق شدم.

 

خاطره آخر

خاطره‏ اى دارم که با چند مقدّمه بیان مى‏ کنم:

زمانى وضعیّت مردم سامرا خیلى بد و گرفتار ضعف و فقر بودند به صورتى که ضرب المثل شده بود که فلانى مثل فقراى سامرا است. آنها حمام نداشته و در رودخانه استحمام مى‏ کردند.

*  آیت اللّه بروجردى قدس سره تصمیم گرفتند در آن شهر حمامى بزرگ و در کنار آن حسینیه ‏اى را براى شیعیان بسازند تا زیارت امام هادى علیه السلام نیز از مظلومیّت بیرون بیاید.

*  به پیروى از آن سیاست براى رونق زیارت امام هادى علیه السلام، آیة اللَّه العظمى خوانسارى- که در تهران بودند به عدّه ‏اى از طلبه ‏ها پیغام داده و سفارش کردند که ماه رمضان آن سال روزها بخوابند و شب‏ها در حرم امام هادى علیه السلام احیا بگیرند.

*  آیة اللَّه العظمى شیرازى هم در راستاى این سیاست، عدّه ‏اى از نیروهاى حوزه را به سامرا فرستادند. به هر حال توفیقى بود که یک ماه رمضان من در آن مراسم بودم.

در آن زمان فقر شدیدى به یکى از طلاب فشار آورده وبه امام هادى علیه السلام پناه آورده بود و کنار صحن آن حضرت ایستاده و عرض مى‏ کرد: من مهمان شما هستم و محتاج و ...

مى‏ گفتکمى ایستادم یک وقت آیة اللَّه العظمى شیرازى از حرم بیرون آمد و برخلاف رویه همیشگى که عبا به سر کشیده به طرف درب صحن مى‏ رفتند، به طرف من آمده و مقدارى پول به من داده و فرمودند: این کار به سفارش امام هادى علیه السلام است. شما دفعه اوّلتان است که گرفتار شده ‏اید و به این درب پناه آورده ‏اید، ولى من بارها اینجا به پناه آمده و نتیجه گرفته ‏ام.

این داستان در ذهنم بود تا اینکه ازدواج کرده و با همسرم به مشهد مقدس رفتیم، چند روزى گذشت، پولم تمام شد، حتّى پول خرید دو عدد نان را نداشتمخواستم سجّاده نمازم را بفروشم، خانم مانع شد. خواستم تسبیحم را بفروشم، قیمتى نداشت. به حرم امام رضا علیه السلام رفتم تا با زیارتنامه خواندن پولى بگیرم، امّا کسى به من مراجعه نکرد.

مأیوس شدم، یک وقت به یاد داستان سامرا افتادم، آمدم کنار صحن امام رضا علیه السلام عرض کردم:

یا امام رضا! من مهمان شما هستم و محتاج، به شما پناه آورده‏ ام، شما اهل کرامت و بخشش هستید؛ «عادتکم الاحسان و سجیّتکم الکرم‏» و توسلى پیدا کردم.

بعد از چند دقیقه یکى از سادات که از دوستان بود از راه رسید و گفت: آقاى قرائتى! شما کجا هستید، من نیم ساعت است که دنبال شما مى‏ گردم؟ گفتم: براى چى؟ گفت: روز آخر سفرم است و مقدارى پول زیاد آورده ‏ام، گفتم بیایم به شما قرض بدهم که ممکن است احتیاج پیدا کنید. گفتم: فلانى! همه اینها حرف است، امام رضا علیه السلام شما را براى من فرستاده است.

منبع: برگرفته از خاطرات حجت الاسلام قرائتی - جلد1

 

۱۵ اسفند ۱۳۹۲ ۱۱:۰۲
کتابخانه عمومی شاهد شندآباد (آذربایجانشرقی)

مدیرکل کتابخانه های عمومی استان خبر داد:امکان شرکت در جشنواره کتابخوانی رضوی به صورت الکترونیکیشهرام خدایی مدیرکل کتابخانه های عمومی آذربایجان شرقی و دبیر استانی جشنواره کتابخوانی رضوی از امکان شرکت در جشنواره کتابخوانی رضوی به صورت الکترونیکی خبر داد.

به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی استان آذربایجان شرقی، دبیر جشنواره کتابخوانی رضوی با اعلام این خبر گفت: به لطف حضرت حق و عنایت حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) امکان شرکت در مسابقه جشنواره کتابخوانی رضوی به صورت الکترونیکی نیز فراهم شده است . علاقه مندان می توانند با مراجعه به سایت شمس توس (http://www.shamstoos.ir)، قسمت ثبت نام الکترونیکی نسبت به ثبت نام و شرکت در جشنواره اقدام نمایند. خدایی افزود: بعد از تکمیل ثبت نام و ورود به بخش کاربری علاقمندان می توانند از طریق بخش مسابقه کتابخوانی رضوی نهاد کتابخانه های عمومی کشور علاوه بر شرکت در مسبقه به صورت انفرادی و گروهی، فراخوان مسابقه کتابخوانی رضوی را نیز مشاهده نمایند.
مدیرکل کتابخانه های عمومی آذربایجان شرقی گفت: برای شرکت در مسابقه کتابخوانی رضوی علاقمندان باید قبلا کتاب های مربوطه را از کتابخانه های سراسر استان تهیه یا فایل الکترونیکی آن را مطالعه کرده و آماده پاسخگویی به سوالات باشند . برای رده سنی کودکان که مسابقه به صورت دریافت نقاشی با موضوع کتاب «دوست مهربان کبوتر ها» می باشد نیز باید نقاشی اسکن شده و فایل آن، آماده ارسال در سیستم مسابقه باشد.

گفتنی است جشنوارة کتابخوانی رضوی هرساله به مناسبت سالروز میلاد حضرت علی‌بن‌ موسی‌الرضا(ع) و حضرت فاطمه معصومه‌(س) و هم‌زمان با دهه کرامت، توسط نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، با همکاری بنیاد بین‌المللی فرهنگی هنری امام رضا(ع) و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار می‌شود. هدف از برگزاری این جشنواره اشاعه و ترویج فرهنگ رضوی، گسترش فعالیت‌های فرهنگی مرتبط با حضرت امام رضا(ع) و شناسایی، معرفی و گرامیداشت تولیدکنندگان و پدیدآورندگان آثار برتر مرتبط با فرهنگ رضوی است؛ مسابقه کتابخوانی رضوی از سری برنامه‌های جشنواره بین المللی امام رضا(ع) می‌باشد.
کتابخانه عمومی شاهد شندآباد (آذربایجانشرقی)


غزلداستانهای سال بد نوشته نادر ابراهیمی داستان‌نویس معاصر ایرانی است. او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه، در زمینه‌های فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی، ترجمه، و روزنامه‌نگاری نیز فعالیت کرده‌ است.نادر ابراهیمی کتاب غزلداستان های سال بد را سه بار به چاپ رسانید که تنها در مرحله سوم کتاب آنگونه که او نوشته بوده است به چاپ در آمد. کتاب در گذشته با نام های "غزل داستان های سال بد" ، "تضاد های درونی" و " ده قصه ی کوتاه به چاپ رسیده است. که در هر نسخه با تغییراتی همراه بوده است.نادر ابراهیمی با قلمی زیبا و شاعرانه  داستان هایی را می نویسد که شاید همه  ما آنها را یکبار تجربه کرده ایم. 
مجموعه داستان « غزلداستان های سال بد »  شاهکاری است برای آزادی و آزادگی روح مخاطبان نادر ابراهیمی...

نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵ در تهران به‌دنیا آمد. پدرش عطاءالمُلک ابراهیمی، فرزندِ آجودان حضورقاجار و از نوادگانِ ابراهیم خان ظهیرالدوله، حاکم نامدارِ کرمان در عصر قاجار بود،نادر ابراهیمی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش یعنی شهر تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون، به دانشکدهٔ حقوق وارد شد.او از ۱۳ سالگی به یک سازمان سیاسی پیوست که بارها دستگیری، بازجویی و زندان رفتن را برایش درپی داشت. در تمام سال‌های پرکار و بی‌کار یا وقت‌هایی که در زندان به‌سر می‌برد، نوشتن را که از ۱۵ سالگی آغاز کرده بود کنار نگذاشت. او همچنین عنوان «نویسندهٔ برگزیدهٔ ادبیات داستانی ۲۰ سال بعد از انقلاب» را به‌خاطر داستان بلند و هفت جلدی «آتش بدون دود» به‌دست آورده‌است.نادر ابراهیمی در سن ۷۲ سالگی پس از چندین سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری بعد از ظهر پنجشنبه ۱۶خرداد ۱۳۸۷ درگذشت.



برگرفته شده از whitforest.blog.ir

کتابخانه عمومی شاهد شندآباد (آذربایجانشرقی)

کتابخانه عمومی شاهد شندآباد (آذربایجانشرقی)

کارت پستال تبریک حلول ماه مبارک رمضان سال 94

کتابخانه عمومی شاهد شندآباد (آذربایجانشرقی)

کاب انتظار عامیانه عالمانه عارفانه توسط همکارران کتابخانه های شهرستان شبستر جمع خوانی شد.

به گزارش روابط عمومی اداره کتابخانه های شهرستان در جلسه شورای اداری مسئولین کتابخانه های شهرستان بخشهایی ازکتاب انتظار عامیانه عالمانه عارفانه توسط همکاران  جمع خوانی شد.در این جلسه قسمتهایی منتخبی از تیترها وعنوانین فصلهای کتاب توسط همکاران قرائت ومورد استماع وبهره برداری هماران قرار گرفت.

 مخالفین




کتابخانه عمومی شاهد شندآباد (آذربایجانشرقی)